سرانجام کابوس 4 سالۀ کشور در حال پایان است و ترامپ باید از کاخ سفید خداحافظی کند. البته مقامات رسمی کشورهایی نظیرکشور خودمان، روسیه و چند کشور دیگر، خود را بیتفاوت نشان دادند؛ اما دنبال کردن لحظه به لحظۀ انتخابات آمریکا توسط جامعه، از مقامات (البته غیر از تریبونهای رسمی) تا مدیران کسبوکارها و دانشگاهیان گرفته، تا حتی مردم کوچه و خیابان، از میزان جستجوی ایرانیان در گوگل گرفته تا واکنش بازارهایی نظیر بازار ارز، بیانگر این است که ما چندان نیز به این انتخابات بی تفاوت نبودهایم و از قضا رفتن ترامپ و آمدن بایدن، برایمان بسیار نیز مهم بوده است.
اقتصاد ایران در حال تجربۀ شرایط سختی است؛ ارز چندانی برای واردات در کار نیست؛ تورم، زندگی مردم عادی را تحت الشعاع قرارداده است؛ و جهش بازارهای سرمایهای نظیر خودرو و طلا و مسکن، ضریب جینی و حس نابرابری اجتماعی را به شدت افزایش داده است. حتی شرایط به قدری سخت بوده است که دست به دامان راهکارهایی نظیر سند راهبردی 25 ساله با چین شدهایم. اما از این هراسانم که 4 سال دیگر نیز، مجددا چشم به انتخابات آمریکا بدوزیم؛ آن روز نیز منتظریم که بایدن برود و فرد دیگری پا در کاخ سفید بگذارد.
البته چنین چشم اندوختنی، چندان هم غیرطبیعی نیست؛ چراکه این سرنوشت محتوم اقتصادی است که دهههاست صرفا چشم امید به ارزآوری نفت و چند منبع طبیعی بادآورده دوخته است؛ و نتیجۀ این چشم دوختن (به ارزآوری نفتی) طبیعتا آن چشم دوختن (به تغییرات آمریکا) است. برای کشوری نظیر آمریکا، با آن هژمونیاش بر شبکههای تعاملاتی مالی-اطلاعاتی دنیا، چه کاری کمهزینهتر از مسدود کردن صادرات چند کالای ساده و قابل ردگیری، آن هم با آن مقدار اندک و با عاملیت چند نمایندۀ شبه دولتی!
بدیهی است که بهزمین زدن یک اقتصاد ساده، کار بسیار سادهایست. پس شاید راه حل اساسی، پیچیدهتر کردن و متنوعتر کردن اقتصاد است. اما چگونه؟ با ادامۀ همین مسیری که تاکنون رفتهایم؟ با همین بازیگرانی که در اقتصاد نفتی این چند دهه شکل گرفتهاند؟ پاسخ «هرگز» است.
تجربۀ مکرر کشورهای فاصله گرفته از اقتصادهای ساده، یک درس مهم به ما می آموزد: ورود اقتصاد به بخشهای پیچیده، یک فرآیند برنامهمحور دولتمحور نیست؛ بلکه یک فرآیند اکتشافی توسط بازیگرانی است که حاضرند دست به ریسک و آزمون و تقبل هزینۀ سنگین اولیه زده و برای اولین بار در یک کشور وارد یک حوزه جدید شوند و نشان دهند که یک کشور مثلا در حوزۀ بیوتکنولوژی یا تراشهها یا خدمات نرمافزار، دارای مزیت است. برای مثال، در کره، هیوندای اولین شرکتی بود که تصمیم به ورود پرریسک به تولید خودرو تحت برند خود گرفت و اولین بار دست به تحقیقوتوسعۀ مشترک با یک موسسه بریتانیایی زد و حتی در این بین دهها پلتفرم اولیهاش متلاشی گردید؛ تا اینکه سرانجام به فناوری طراحی خودرو دست یافت. یا بهعنوان مثالی دیگر، سامسونگ اولین شرکتی بود که تصمیم به ورود به حوزۀ فناوری های بالا گرفت و البته 7 سال نیز ضرر سنگینی متقبل شد تا سرانجام به این فناوری دست یافت. شاید برایتان جالب باشد که حاصل همین اولین تصمیمها و اقدامات توسط سامسونگ، صادرات 67 میلیارد دلار به تنهایی توسط این شرکت در سال گذشته بوده است (مقایسه کنید با صادرات کل نفت ما، چیزی در حدود 55 میلیارد دلار در دو سال پیش).
این بازیگران، همانهایی هستند که ما آنها را کارآفرین پیشگام مینامیم. درواقع از منظر مکاتب فکری مهم، کارآفرین و کارآفرینی، معادل استارتاپ یا کسبوکارهای عادی نیست؛ بلکه به معنای اولین بودن در ورود به فرآیند اکتشاف یک حوزۀ جدید (همراه با ریسک و آزمون) است و اساسا نقطۀ عزیمت اقتصاد به سمت یک اقتصاد پیچیده و متنوع، از همین گامهای آغازین چند کارآفرین پیشگام آغاز میشود. با نگاهی دقیق به ظهور همین چند صنعتِ معدودِ قابل افتخار در کشورمان نیز، نظیر صنعت بیوتکنولوژی یا صنعت توربین، میتوان به خوبی گامهای اولیۀ اکتشافی و ریسک و آزمون چند کارآفرین پیشگام را مشاهده کرد.
نویسنده: رحیم سرهنگی
متن کامل این مقاله را دانلود کرده و بخوانید.
ثبت ديدگاه